نتایج جستجو برای عبارت :

پدرم به رحمت خدا رفت

سلام
امروز هم طبق برنامه پیش رفتم.
به کارهام رسیدم.
مطالعه کردم. 
پیاده روی رفتم.
یه هدیه برای خودم خریدم.
غذای خوب خوردم.
چای و میوه خوردم.
ظاهرا همه چی عالیه.
ولی یه دفعه دوباره دلم گرفت. این بار یاد پدرم افتادم.
هیچکس نمیتونه برای یه دختر جای پدرش را پر کنه. هیچکس.
همیشه فکر میکنم اگه پدرم بود زندگی من الان چجوری بود؟
اگه پدرم بود همیشه مواظبم بود، هوامو داشت.
اگه پدرم بود من انقدر ترسو نبودم، اضطراب جدایی نداشتم.
اگه پدرم بود کسی جرات نداشت اذ
هر کسی به نوعی از رحمت خدا مأیوس است. یکی آن قدر رحمت خدا را کم می‌بیند که از رفتن به بهشت ناامید است. یکی آن‌قدر از رحمت خدا ناامید است که فکر نمی‌کند می‌شود بدون عذاب قبر هم به بهشت رفت. یکی آن‌قدر رحمت خدا را کم می‌بیند که احتمال نمی‌دهد بدون مدتی در جهنم سوختن به بهشت برود. یکی چنان گناهانش او را از رحمت خدا ناامید کرده که دعا برای شهادت در رکاب امام زمان(عج) را جکی مسخره می‌بیند. آن یکی هم از رحمت خدا ناامید است که دعا نمی‌کند خدایا مرا
اتفاقات گذشتند و تموم شدند، ولی زخم‌هاشون همیشه هستند. فکر می‌کنم پدرم نمی‌تونند برام جهاز بخرند؟ چرا می‌تونند، ولی ناراحتی‌ام از این ه که نمی‌خوان، چون پول من براشون مهم ه. دردناک ه، پدرم منتظرند من در دوران طرحم درآمد ۶۰-۷۰ میلیونی داشته باشم و به ایشون بدم پول‌هام رو. و می‌دونم تا طرح نرم و تا پول ندم به پدرم، من آزاد نمی‌شم. :)
ازدواج نمی‌کنم، ازدواج نخواهم کرد، زخمی که از محبوب خوردم اسکارهای عمیقی تو دلم جا گذاشته. رفتاری که از همه
پدرم تنها مردیست که یک نگاهش کافیست تا تمام غم و غصه هایم بروند و دیگر پشت سرشان را نگاه نکنند...پدرم از همان آدم هایست که قلبش به وسعت بهشتی است که زیر پای یک مادر است...پدرم در کلمات نمیگنجد...
سرم را روی قلبش میگذارم و با هر تپش جان میگیرم...
پدرم عنوان رفیق و دوست و همدم را گذرانده برای من...اسطوره است...فرشته است...تنها دلیل نفس کشیدن است...ای کاش کفر نبود و میگفتم خدای من است پدر...
هرچند هرکس خدا را با یک چیز میشناسد و باور میکند و من با دیدن پدرم ب
 
پدرم کارگر استصبح تا شب، سر کارپدرم راننده استیا مسافر یا بارپدرم برزگر استکار او با داس استپدرم زحمتکشعرقش الماس استپدرم را دیدمدست و پایش خستهتوی دستان پدرپینه‌هایی بستهپدران سایه‌ سرپدران دلسوزندمثل یک شمع و چراغپدران می‌سوزند
 
حسین شادمهر
 
 
 ✍یک کارهایی انجامش همیشه خوب است، اما در این ماه به انجامش ویژه تر تاکید شده. مثل همین که رسول رحمت فرموده اند: "در ماه رمضان صله رحم به جا بیاورید" پس اگر کاری از دستت برای قوم و خویشت بر می آید به حرمت همین ماه برایش انجام بده اما نکند به جای صله و هدیه، برایش زحمت و دردسر ببری. می دونید چقدر صله رحم برکات و رزق و روزی را زیاد می کنه . پس یا علی مددبحارالانوار، ج۹۳، ص۳۵۷ ┄┅┅❅❅┅┅┄ 
 
سخنان زینبی دختر سپهبد شهید قاسم سلیمانی 
دختر شهید سلیمانی خطاب به رهبر انقلاب: آقاجان نکند شهادت پدرم ناراحتی به چهره شما بیاورد.پدرم خواب راحت را از چشم تمام مستکبران و تکفیری‌ها ربودامروز جهانیان استقبال ایرانیان را از پیکر پدرم نظاره کردند و این استقبال امروز در تهران و فردا در کرمان ادامه‌دار خواهد بود.ترامپ! خیال نکن با شهادت پدرم همه چیز تمام شدعموی عزیزم سید حسن نصرالله پیام خودش را داد.پدرم یک همراه دیگر هم داشت که من دلم نمی‌آ
برف و باران بزند فرق سرمآه ای فرق سرم!برق با داد زند از کمرمآه ای داد کمرم!از جفای تو بشکست خنصرمآه اشاره خنصرم!بی تو من پرنده شانه سرمجانا شانه سرم!با تو من یک تبری گاو سرم آه از جنگ،سرم!ز همه لطفت ریخت موی سرممن جوانی لغسرم!رفتی از دل و درآمد پدرمآه حرف پدرم!
پاسخ به مسئله اسلام رحمانی و مسائلی نظیر آن با پاسخ دقیق به این پرسش روشن می شود: فرق رأفت و رحمت چیست؟ علامه طباطبایی دو احتمال مطرح می کند: یا مترادفند یا یکی در دفع شر و ‌دیگری در جلب خیر است. به نظر می رسد بیان کتاب لسان العرب با شواهد قرآنی سازگارتر است: و الرَّأْفَةُ أَرَقُّ من الرحمة و لا تَکاد تقع فی الکراهة، و الرحمةُ قد تقع فی الکراهة للمَصْلحة(لسان العرب، ج‏9، ص: 112). اسلام دین رحمت است اما مسیحیت دین رأفت است یعنی گاهی در اسلام  در م
رسول خدا(ص):خداوند فرموده است فضل و بخشش را از افراد مهربان بندگان من درخواست کنید و در سایه رحمت افراد با رحم زندگى کنید. من در میان این افراد رحمت خودم را قرار داده ام و رحمت و گذشت را از کسانى که قسى القلب هستند نخواهید، چون من در میان افراد قسى القلب سخط و غضب خودم را قرار دادم. وسائل الشیعه/ج8/ص552
سلام.تا حالا کسایی رو دیدید که پای مرغ مصرف میکنند.من که دیدم،پدرم!در حقیقت پدرم آرتروز دارد و شنیده که پای مرغ برای بیماری آرتروز مفید است!نمیدانم من که خیلی بدم می آید.ولی در کل هرچی در مورد لنگ مرغ میدونی در بخش نظرات بگو.
می گویند شخصی از راهی می گذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارندو نزدیک است بینشان دعوا شود .
 
آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سئوال کرد : (( چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگومی کنید ؟ )) یکی از گداها جواب داد : (( چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم ، این گدا جلو مرا گرفته و می گوید من اول باید بروم . بگو مگو ما برای همین است . ))
 
آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا ا
#حدیث_مهدوی 
کلام امام زمان(عج)
ای شیعه ما خداوند ما و شما را به رحمت خود از خطرها، بلاها، بدی‌ها و ناملایمات حفظ کند، که او ولی رحمت است و بر آنچه که بخواهد توانا است، و او ولی و حافظ ما و شما است.
توقیع به مردم قم-ابن ابی غانم قزوینی- الاحتجاج/ ج2/ ص7-466
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی
آنچه حقیر در آن تردید ندارم جسمانی بودن معراج رحمت العالمین نبی مکرم اسلام است.
آنچه حقیر را متحیر کرده است این است که
این وجودی که نور محض بود و رحمت مطلق،چگونه توانست بر روی زمین با این همه و حجاب و ظلمت در میان مردمی با سطح بالایی از غفلت و عصیان و خطا وجهالت بسربرد ...
وجود این وجود روحانی و لطافت و زیبایی و نور و رحمت در قالب خاکی وبدن مادی از بزرگترین عجایب خلقت و اوج ریاضت ایشان است در مسیر عبود
 
خدایا خداوندا بارالها پروردگارا معبودا! من اگر فسرده‌ام نکند مادرم آشفته شود و من اگر درمانده‌ام نکند پدرم سرخورده گردد و اگر من در راه مانده‌ام نکند برادر کوچکترم از اراده و شوق صعود به قلل استواری بازبماند و من اگر بیچاره‌ام نکند برادر بزرگترم در تکاپو و جنگیدن برای زندگی بهتر مردّد شود.. خدای من عزیز من! من هر چه هستم و خواهم بود خانواده‌ام را، دوستانم را و عزیزانم را از شرّ من در امان بدار و سایه رحمت و تمامیّت محبّت و خیرت را بر سر
امام باقر- علیه السّلام- از پدر بزرگوارش نقل مى‏کند که: پدرم با عدّه ‏اى از
خاندان و یارانش به باغى رفتند. دستور داد تا سفره‏ اى گسترده شود. وقتى خواستند
مشغول خوردن شوند، آهویى از طرف صحرا آمد و ناله کنان نزد پدرم رفت. از پدرم
پرسیدند: اى پسر رسول خدا! این آهو چه مى‏گوید؟حضرت فرمود: او مى‏ گوید سه روز
است که چیزى نخورده ‏ام، دست به او نزنید تا بگویم با ما غذا بخورد.آنها قبول
کردند. حضرت آهو را خواند و آهو مشغول خوردن گشت اما یکى از یاران ام
پدر و مادر در زندگی انسان خیلی مهم هستند.
برای خود من که ثابت شده از پدرم گرفته که همیشه پشت منه تا مادرم که همیشه نگران منه در واقعیت من زندگیمو مدیون اونها هستم.دراین نوشته میخواهم از اونا تشکرکنم که من رو به این سن وسال و مقام رساندن.
نام بلندش نقل هر منبر علی اکبردر آسمان معرفت، اختر علی اکبراز ساکنان عرش بالاتر، علی اکبرنور خدا را خوب بنگر در علی اکبرتا روز محشر رحمت حق بر علی اکبرچشم فلک هرگز ندیده مثل و همتایشآورده با خود خنده را، بر وجه بابایشدل بُرده از آل عبا با روی زیبایشبر بیت بابایش شده زیور علی اکبرتا روز محشر رحمت حق بر علی اکبردلداده ی حیدر شدن، توحید یعنی اینمست از می کوثر شدن، توحید یعنی اینعبد علی اکبر شدن، توحید یعنی ایندر ذات حق ممسوس چون حیدر، علی اکبر
امروز 9 آذر 1398 است و من همراه پدرم که بر اثر انسداد روده و پارگی فتق بستری است هستم دو روز پیش بود که پدرم از درد به خود می‌پیچید با برادرم احمد آوردیمش پیش دکتر اسلامیان نوشت که سریع ببریدش بیمارستان و بستری کنید او رو بستری کردند و دکتر جراح حیدرزاده گفت بایست عمل بشه اما چون پدرم بیماری قلبی داشت تردید داشتند تا اینکه دکتر قلب دکتر جهانبخش رضایت داد برای عمل . ساعت 10 شب جمعه او رو عمل جراحی کردند و بعد از اینکه هوشیاری رو بدست آورد آوردن بخش
امید رحمت است عنان تاب ورنه هست                                             آه ندامتی که بسوزد گناه را
میان رحمت عقلی با رحمت احساسی فرق است؛ رحمت عقلی از اجرای حدود الهی نسبت به متجاوزان،مفسدان و خیانتکاران جامعه ابایی ندارد ولی رحمت احساسی در مدار احساسات است و اجرای حدود الهی را نمی پسندد!
خداوند متعال درباره رحمت احساسی می فرماید:
وَ لاتَأخُذْکُم بِهِما رَأْفَةٌ فی دین اللهِ إِنْ کُنتم تُؤمِنون بِاللهِ وِ الیَومِ الآخِر(نور2)
در اجرای حدود
لعنت به هر فرض و دلیلی، کم میشدم از چشمت،از یاد
لعنت به دانشگاه ملی، لعنت به دانشگاه آزاد
لعنت به چشمان حریصم کام دلم را شور کرده 
چون سیل از چشمم به پا شد از دست چشمان تو فریاد
ای کاش شعرم را نبیند ای کاش شعرم را نخواند
لعنت به استاد عزیزی که شاعری را یاد من داد
هابیل و قابیل وجودم روی تو روی جنگ دارند
ای کاش یا دل داشت یا عقل، از اولش این آدمیزاد
هر لحظه نوشیدم دوفنجان دمنوشِ درد و غصه گفتم
لعنت به نزدیکان هر کس از دوری ما میشود شاد
من لحظه های
مرا صدا زد. مرد جوان، بیا جلوتر نترس. به چهره اش نگاه کردم، چهره ترسناکی نداشت. حتی لبخندی مهربانی داشت اما ناشناس بود. نمی دانم ناشناس بودن دلیلی می شود که سلام نکنم یا نه ولی من سلام کردم. لبخند خود را بیشتر کشید و گفت سلام. متوجه تردیدم از نزدیک نشدن شد و دوباره تکرارش نکرد. گفت: کسی را می شناسی شیشک برای فروش داشته باشد. گفتم: پدرم. گفت: چه خوب، کجا می توانم او را ببینم؟ نگاهم را از ناشناس بودن به خریدار ناشناس بودن تغییر دادم و گفتم: لطفا دنبا
هروقت از جاده ی پیچ در پیچ حاشیه ی شهر رد میشیم پدرم خاطره ی تکراری اش از چهل سال قبل رو برای بار هزارم تعریف میکنه.خاطره ی سالی که خوک های جدید روی کار اومده بودن و خوک های قبلی که سرنگون شده بودن رو توی توی گونی های بزرگی میکردن و از این صخره ها و کوه های سنگی بلند اطراف شهر پرت میکردن پایین.پدرم اون سالها جوانی بوده به سن و سال حالای ما.چهار سال کوچکتر یا بزرگترش فرقی نمیکنه...سالها گذشته اما پدرم خاطره ی فریادهای مردهای توی گونی که از ارتفاعا
دو برادر بودند که یکی از آنها معتاد و دیگری مردی متشخص و موفق بود.
برای همه معما بود که چرا این دو برادر که هر دو در یک خانواده و با یک شرایط بزرگ شده اند، سرنوشتی متفاوت داشته اند؟ 
از برادرِ معتاد، علت را پرسیدند، پاسخ داد: علت اصلی شکست من، پدرم بوده است!او هم یک معتاد بودخانواده اش را کتک می زد و زندگی بدی داشتچه توقعی از من دارید؟ من هم مانند او شده ام. 
از برادر موفق دلیل موفقیتش را پرسیدند. در کمال ناباوری او گفت: علت موفقیت من پدرم است!م
عن الإمام الصادق(علیه السلام): إذا کان یوم القیامة نشر اللّه تبارک و تعالىٰ رحمته حتى یطمع إبلیس فی رحمته! زمانی که قیامت برپا شود، خداوند آنقدر رحمتش را منتشر می‌کند تا اینکه حتی ابلیس هم نسبت به رحمت خدا طمع می‌کند! الأمالی للشیخ الصدوق(ره)؛ ص۲۷۴
گاهی نسیم رحمت خداوند عجیب می وزد؛مراقب باشیم‌،
که از این نسیم و رحمت الهی خود را دور نکنیم.
یک گناه و خطاء چه بسا انسان را چنان از این نسیم دور کند؛ که دیگر راهی برای برگشت نباشد.
وچه کارهای خوبی که باعث می شود وجودمان سراسر از محبت و عشق به محبوب شود.
دم گودال چشممان افتاد
تکه سنگی به سر اصابت کرد
دست من را رها بکن عمه
به عمویم کسی جسارت کرد
قلب عمه پر از تلاطم شد
تیر دشمن دوباره آماده ست
دست من را رها بکن عمه
نذر کردم برای او یک دست
من به یاد مدینه افتادم
پدرم بود و مادرم زهرا
دست مردی چنان به زهرا خورد
پدرم مردو زنده شد آن جا
عمه من فکر رفتنم هستم
از عمو یک بغل طلب دام
دست من را رها بکن عمه
یا عمو یا عمو به لب دارم
دست من را بگیر ای آقا
سر و دستم فدای حنجر تو
دشمنانت چقدر بی رحمند
تکند بعد من به
خب! حاج آقا امشب پیامک دادن :
سلام.
راستش پدرم به دلیل اینکه روی شغل(نه درآمد زیاد) و سربازی حساس هستند، موافق نیستند. بنده هم با نظر ایشون موافقم.
انگار که دنیا و آخرت رو با هم یکجا به پدر و مادرم بدن شاد شده بودن خونوادم! پدرم گفت اصلا تو فکر نری ها. بشین درس فرداتو بخون!
ادامه مطلب
با هم رفتیم به محل تولدش، همه جا را نشان ما داد و گفت: 
اگر روزی آقا به من اجازه دهند از شغلم کناره بگیرم، حتما به روستا بر می‌گردم و دوباره کار پدرم را انجام می‌دهم.
پدرم کشاورز بود، تمام این بوته‌ها را با دست خودش کاشت، دوست دارم برگردم و یک کار درآمدزا از همین بیابان که کسی برای ارزش قائل نیست برای جوانان روستا مهیا کنم.
روزی به پدرم اصرار کردم که من میخوام رانندگی با موتور رو یاد بگیرم تقریباً 11 سالم بود پدرم گفت باشه وقتی رفتیم صحرا اونجا بهت موتور رو میدم.رفتیم صحرا چغندر قند کاشته بودیم اونها رو آبیاری کردیم تا کارمون تموم شد من دویدم سراغ موتور و اونا برداشتم و سوار شدم اما پاهام به زمین نمی رسید پدر عزیزم اومد پشتم نشست گفت کلاچ رو بگیر و بزن دنده منم همین کار رو با ذوق و شوق خاصی انجام دادم و یواش یواش حرکت کردیم.  کوچه‌ای که داخلش تمرین می‌کردیم باری
سلام به همه خانواده برتری ها
28 سالمه، یه ازدواج ناموفق داشتم. پدرم نزدیک به یک ساله که به رحمت خدا رفته، یه مدت طولانی حال خوشی نداشتم و هنوز هم چندان رو به راه نیستم چون خودم رو مسبب بیماری و فوت پدرم میدونم، رابطه منو پدرم مثل رابطه بقیه دخترها و پدرها نبود، برام دوست و همراه و هم صحبت بود، عزیزترین موجودی که داشتم، ولی همیشه خودش رو سرزنش میکرد که چرا منو تو سن کم شوهر داده و انتخاب درستی برام نکرده و همین  باعث شده که من 10 سال پیش جدا بشم و
" الرحمن الرحیم"
 
خدای سبحان دو رحمت دارد.رحمت خاصه و رحمت عامه. یک رحمت کل شیء را زیر پوشش دارد. یک رحمت مال متقین است.
 
 اصل هستی خدا رحمت است. خداوند روی رحمت مطلقه و فراگیرش رحمان نامیده شد.
رحمت خاص خداوند به اهل احسان نزدیک تر است.
 
احسان آن است که انسان طوری خدا را عبادت کند که گویا او را می‌بیند.
رحمت الهی منزه از هر گونه انفعال و تاثر قلبی است.
 
 در حقیقتِ رحمت، دلسوزی اخذ نشده است. آن فیضی که خداوند سبحان به مستمند اعطا میکند همان رحم
" الرحمن الرحیم"
 
خدای سبحان دو رحمت دارد.رحمت خاصه و رحمت عامه. یک رحمت کل شیء را زیر پوشش دارد. یک رحمت مال متقین است.
 
 اصل هستی خدا رحمت است. خداوند روی رحمت مطلقه و فراگیرش رحمان نامیده شد.
رحمت خاص خداوند به اهل احسان نزدیک تر است.
 
احسان آن است که انسان طوری خدا را عبادت کند که گویا او را می‌بیند.
رحمت الهی منزه از هر گونه انفعال و تاثر قلبی است.
 
 در حقیقتِ رحمت، دلسوزی اخذ نشده است. آن فیضی که خداوند سبحان به مستمند اعطا میکند همان رحم
جوانی تعریف می کرد: با پدرم بحث کردم و صداها بالا رفت. از هم جدا شدیم.شب به تخت خوابم رفتم.ولی اندوه، تمام وجودم را فرا گرفته بود...
مثل همیشه سرم را روی بالش گذاشتم، چون هر وقت غم ها زیاد می شوند با خواب از آنها می گریزم...روز بعد از دانشگاه بیرون آمدم و موبایلم را از جیبم درآوردم...پیامی برای پدرم نوشتم تا به این وسیله از او دلجویی کنم.
در آن نوشتم: شنیدم که کف پای انسان از پشت آن نرمتر و لطیف تر است.آیا پای شما به من اجازه می دهد که با لبم از درستی
حضرت صادق ع فرمود هر کس بپدر ومادر خود نظر دشمنی کند  در صورتیکه اندو باو نیز کرده باشد ،خداوند نمازش را نپزیرد شرح یعتی در صورت ستم باو نیز قبول نشود تا چه رسد اینکه نیکی باو کند8 حضرت باقر ع فرمود پدرم بمردی نگاه کرد که پسرش بهمراه او بود و ان پسر بشانه یدرش تکیه کرده بود فرمود پدرم با ان پسر از بدی ان کارش سخن نگفت تا از دنیا رفت 
هبوط انسان به زمین، با چرخش مفهوم ظلم به انواع مختلف و متنوع در ارتباط با انسان همزمان شد .. ظلم هایی که من به خود روا داشتم و می دارم! در ارتباطی عمیق با ظلمیست که به هم نوع خودم روا داشته ام و می دارم .. 
 
بیاییم به نگاه لطف و رحمت به خودمان اندیشه و نگاه کنیم .. شاید در یابیم که شایسته رحمت، خدای رحمانیم .. ان شا الله ..
همین نیم ساعت پیش،میخواستیم بریم بهشت فاطمه که سرخاک بستگانمون...
 راه افتادیم....
وسطای راه،یه جایی جاده ۲ بانده بود....تریلی از روبرو اومد،پدرم خواب رفته بود.....ماشین ما مستقیممم.....تریلی مستقیممم....فقط یک لحظه مادرم داااااد کشییییید داااااری چیکاااار میکنی......من و خواهرم دیدیم تریلی داره مستقیم میاااد،ماهم روبروش!!!!!....خلاااصهههه.....با داااااد مادرم،پدرم از خواب پرید و فرمون رو کج کرد و جون سالم بدرد بردیم.....
اره دوستان عزیز.....داااد مادرم ن
برامام ماخمینی رحمت پروردگار/تاهمیشه حضرت اواسوه درروزگار/ازفروغش ملت ماناگهان بیدارشد/در جهان شدانقلابش افتخار و آشکار/اوسپهرسروری را داد براسلام ودین/نهضت اوداده پایان بهر مهدی انتظار/اصل کشوررا نهاده برولایت محوری/سربلندی وطن را او دهد باافتخار/آمده برما سعادت باامام ورهبری/بر شهیدان ولایی رحمت حق بیشمار/گریه کن بهرخمینی اوطلوع بندگی است/بعد او سیدعلی شد وارث بر ذوالفقار/انقلاب اوهمانا مطلع الفجر ظهور/سوی مهدی وامامت نهضت اوشدبها
پیشتر شعری از بیدل را برای سنگ لحد انتخاب کرده بودم که در نهایت وسعت بود. اولّین بار آن را از ساعد باقری شنیدم. "وحشیِ دشتِ معاصی را/ دو روزی سر دهید/ تا کجا خواهد رمید؟/ آخر، شکارِ رحمت است!". آرامشی لطیف و جوششی رحمانی داشت. شروع ش این بود که "از چمن تا انجمن جوشِ بهار رحمت است/ دیده هرجا باز می گردد دچار رحمت است" .. فوق العاده بود. رحمت الهی راهت را از هر طرف می بست. گزیر و گریزی نبود. لایمکن الفرار من حکومتک. " نیست باک از حادثاتم در پناهِ بیخودی/ گ
چند روزی می بینم اوضاع خانه آشفته است. مادرم مضطرب است و پدرم شب ها به خانه نمی آید. اوایلش مادرم همه چیز را عادی جلوه می داد و درباره پدرم هم می گفت دیر به خانه می آید. اوایل هم قابل باور بود ولی دیشب که ازش پرسیدم چرا واقعا بابا اینقدر دیر می آید به خانه می آید در جواب گفت که رفته است تهران برای پروژه اش. اما بابا که چمدانش را نبرده است او هیچوقت اینقدر ناگهانی به تهران نمی رود قطعا. فهمیدم قضایایی پیش آمده اصرار کردم و سعی کردم که بفهمن چه شده ک
ضبط 10 دی ماه سال 1378  است دقیق 20 سال پیش
 
امیری آوازی دوست داشتنی بود که پدرم می خواند. چه همراه گوسفندان و چه در مراسم و شب نشینی ها
 
مشاجره بین مرحوم پدرم و مرحومه همسرم در برتری دختر یا پسر
 
یقین دارم پدرم شوخی می کرد چون  غم نداشتن دختر را در او مادرم حس می کردم
 
دختر هیچگاه غم نیست. عزیز پدر است
 
پسر خوب هم همین جور
 
امیر گفت خدا من را زن بده
http://bayanbox.ir/view/mp3/3205994764289713240/WhatsApp-Audio-2019-12-12-at-12.07.53-PM.mp3
همیشه سومین روز ماه مبارک رو دوست داشتم.
اولین سال هایی که کامل روزه میگرفتم، یعنی حدود دوازده سیزده سالم بود، توی همین روزهای مبارک، پدرم داشت می رفت کربلا.
منم خیلی خیلی دوست داشتم تجربه کنم این سفر رو. یهو رفتم یک گوشه و حرف دلم رو بهش گفتم ولی بی درنگ با مخالفتش رو برو شدم.
فردای اون روز، وقتی ظهر از مدرسه رسیدم خونه پدرم به صورت ناگهانی بهم گفت بریم و این طوری روزه سومین روز ماه مبارک رو توی مسیر کربلا افطار کردم.
و با لطف ارباب و مهربانی پ
هیچ وقت فکر نمی کردم تا این حد از شنیدن خروپوف های بابام این قدر خوشحال بشم ولی شدم!
خروپوف هاش یعنی هست و بودنش یعنی یه قوت قلب بزرگ. 
این مرد واقعا ستون خانوادس ، نمیتونم قدرتشو نبینم،نمیتونم عظمتشو نادیده بگیرم. نمیشه ازش چشم پوشی کرد ، سگ این مرد شرف داره به صد تا مثل بهنود و مسیح علینژاد و امثالهم. این آدم شیش نفر آدمو نون داد و یه عمر شرافتمندانه زندگی کرد. اینا چیکا کردن؟ 
هر وقت باد به یه جهت دیگه چرخیدن.
هنوز هم قهرمان جهان من پدرم است.
1. با پدرم میگویم نکند کرونا بگیریم و خانوادگی به رحمت ازلی نایل بشویم. با ریشخند میگوید: بادمجان بم آفت نداره!
2.این روزها دارم خانه تکانی میکنم. این سر و آن سر خانه را گرفته ام و محکم میتکانم. من باید این وسواسم به خانه را کم کنم و قرار بگذارم که دیگر وقتم را برای این کارها تلف نکنم. صرفا نظافت! نه خانه تکانی! اینکه سالی چندبار ذهنم را واقعا درگیر و کلافه این اتاق و زندگی میکنم یک نوع وسواس است فکر کنم!
3. فهمیدم از بس دارم وقت صرف این میکنم که قفسه
طاووس یمانی می‌گوید: وقتی وارد مسجد شدم، دیدم امام سجاد علیه السلام در آنجا
مشغول عبادت است، عرض کردم: شما را در حالتی دیدم که زیاد سوز و گداز داشتید و حال
آن که سه مایه امیدواری برایتان وجود دارد: اول آن که فرزند رسول خدایی، دوم: مشمول
شفاعت جدت هستی، سوم: رحمت پروردگار شامل حالتان خواهد شد.امام فرمود: فرزند
فرستاده خدا بودن برایم امنیت به وجود نمی‌آورد. زیرا خداوند در قرآن می‌فرماید:
«فلا انساب بینهم یومئذ و لا یتساءلون» [۷]؛ ( روز قیامت
من یه دختر بیست و پنج ساله هستم و مدتی هست که احساس میکنم کاملا از پدرم متنفرم. به طوری که واقعا زندگی کردن با اون در یک خونه برام غیر قابل تحمل شدهاز وقتی یادم میاد به خاطر وجود پدرم از همه چی محروم بودم. حتی وقتی پنج شش ساله بودم به خاطر بازی تو کوچه ازش کتک می‌خوردیم. با تسبیح اش . میزدمونو میآورد خونه. از وقتی یادم میاد با مادرم اختلاف داشت. یه آدم بد دل. که از هیچ تهمتی به زنش دریع نمیکنه .حتی به مادرم تهمت ارتباط با دامادمون رو میزد.
ادامه مط
بچه ها من چیکار کنک که رحمت خروس باز رو خیلی دوست دارم!؟
خیلی ارومه
مهربونه
باهوشه
ساده هست
دوست داشتنیه
یه جورایی نازه
گاهی مطیعه
خیلی وقتا میبینی عقلش بهتر از بقیه کار میکنه و ادم درست و حسابی ای هست
خوش میگذرونه
باوفاس
من اگه ایران میموندم قطعا زن همچین کسی میشدم.
البته رحمت خروس باز پایتخت 4 فقط، نه سه نه دو نه یک نه حتی 5. فقط چهار!
من یه شوهر عمه دارم که توی اخلاق و رفتار کپی اونه.
و بچه هاش بسیار اروم، باوقار، بدون مشکلات روحی روانی مثل من،
آقا تا حالا شده تویه مکانی یا شرایطی قرار بگیری که  باورت نشه 
الان من دقیقا همین حال را دارم 
اومدم خونه ای پدرم ،اومدم حرم امام رضا ... وای انگار گیجم .. من کجا اینجا کجا .... من اصلا تا هفته پیش فکرشا نمی کردم  اینجا  باشم 
خوب حالا چی بهشون بگم ...
نشستم رو به رو حرم ... می خوام حرف بزنم ... یکی تو دلم میگه بگوو دیگه 
بگو چی می خوای.... مگه منتظر این شرایط نبودی 
احساس می کردم تو آغوش پدرم هستم و تموم درد ها و ناراحتیام رفته
تمام وجود  شده بود شکر شکر ش
 وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ
أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ
مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ
(۲۱)
سوره الروم  آیه ۲۱.
و از نشانه ‏هاى او آن است که از جنس خودتان همسرانى براى شما
آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید، و میان شما و همسرانتان علاقه ‏ى شدید
و رحمت قرار داد بى شک در این (نعمت الهى،) براى گروهى که مى‏ اندیشند
نشانه‏ هاى قطعى است.
 پیام‏ها:
۱- 
باسلام و عرض روز خوش و خسته نباشید
پسری 28 ساله، داری تحصیلات بالا، شاغل و از نظر مالی تامین هستم، از نظر
اقتصادی کاملا مستقل از پدرم هستم و بخاطر شرایط کاری ام در شهری دور از
خانواده ام زندگی میکنم، حدود 8 ماه است که به خانمی علاقمند شده ام که از
هر لحاظ ایده آل من هستند و میخام با ایشون ازدواج کنم
اما از اونجا که در خانواده ما ازدواج فامیلی مرسوم بوده و از بچگی اسم من
رو کنار اسم دخترعموم گذاشتن پدرم مانع از ازدواج من هستن، تا بحال خیلی با
پ
یکی از مظاهر ربّ من تویی مادرم، تویی پدرم
شما که ربوبیت من را بر عهده دارید.
خدا کند مربوب شاکری باشم.
چینش حکیمانه ای دارد این آیه:
ربّ
ربّیانی.
این « ربّیانی » می خواهد بگوید من مظهر و مشتق آن ربّ هستم.
اهل دقت و تأمل و تفکر و تدبر در آیات حق تعالی هستی؟
یکی دیگر از ظرافتها و اشارتهای این آیه، تناسب ربّ و رحمت است. 
 ربّ ارحمهما 
رحمت، رَحِم، رحمانیت، رحیمیت.
به نام خدا
 
دور و برم داره پر میشه از آدمایی که از من بزرگترن و سال هاست دارن با پول پدرشون زندگی می کنن.
اشتباه نکنید...منم دارم با پول پدرم زندگی می کنم اما تنها تفاوت ما اینجاست که اونا با این وضعیت مشکلی ندارن و بهش خو گرفتن و من...نه! 
صادقانه ترین جمله ای که می تونم به زبون بیارم اینه که حالم به هم می‌خوره از آدمایی که با پول پدرشون ازدواج می‌کنن.
بازم اشتباه نکنید.
ممکنه منم مجبور بشم از پدرم کمک بگیرم...اما
برای من...برعکس خیلی ها، با هر با
چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: «عمه جان» اما زن با بی حوصلگی جواب داد: «جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!» زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت.
 
به آرامی از پسرک پرسیدم: «عروسک را برای کی می خواهی بخری؟»
با بغض گفت: «برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد».
پرسیدم: «مگر خواهرت ک
برق چشمان تو بر ظلمت میدان تابیدکوه لرزید و به یمن قدمت ویران شدخوب فهمید خودش تیغ علی یعنی چهآنکه از دیدن شمشیر دودم عریان شد!
تیغ در مرحله ی آخر تعریف علیستپدرم گفت از این وصف کمی دلگیر استهمه ی زندگی ات بوی عطوفت داردچه کسی گفته علی یکسره با شمشیر است؟!
از علی گفتم ویک بند جسارت کردمکاش میشد بزنم از بدنم دستم راکاش قصاب جوانمرد تو باشم آقاتا به دستم بزنی خوب ترین مرهم را
پدرم گفت خدا را به خدا در عالمآنکه اول به تو رو کرد فقط میفهمدشانه ی زخ
 ودستش را گرفت و روی مسندیکه خودش نشسته بود اورا نشانید و پهلوی او نشست و متوجه اوشد و بااو.  بسخن پرداحت و حود را قربان او میکردمن از انچه از انچه از پدرم میدیدم در شگفت بودم که دربان امد و گفت موفق باشید برادرو سر لشگر خلیفه عباسی امده است وهر گونه موفق نزد  پدرم میامد دربانان و افسران مخصوصش جلو میرفتند واز در خانه تا مسند پدرم بصف میایستادند تا او بیاید و  برود پدرم  روبابی محمد داشت و باو سخن میگفت تا نگاهش بغلامان  مخصوص موفق افتاد و ان
برف و باران بزند فرق سرمآه ای فرق سرم!برق با داد زند از کمرمآه ای داد کمرم!از جفای تو بشکست خِنصِرمآه اشاره خِنصِرم!بی تو من پرنده شانه سرمجانا شانه سرم!با تو من یک تبری گاو سرم آه از جنگ،سرم!ز همه لطفت ریخت موی سرممن جوانی لِغسَرم!رفتی از دل و درآمد پدرمآه حرف پدرم!

واژه نامه:
بدلیل سختی واژگان و انتقاد بعضی از دوستان واژه نامه زیر ضروری است.
فرق سر:بالای سرخِنصِر:انگشت،انگشت کوچکلِغسَر:کچل،انسان بی مو،انسان مو ریخته
معمولا دعای سحر رو جور دیگه ای ترجمه می کنن که معنیش خیلی فرق داره ولی با همین سواد کم عربی که دارم حس می کنم درستش اینه :
خدایا از تو زیباترین زیبایی هایت را می خواهم ، حال آنکه تمام زیبایی های تو زیبا هستند ، پس من تمام زیبایی هایت را می خواهم ...
خدایا از تو وسیع ترینِ رحمت هایت را می خواهم ، حال آنکه تمام رحمت های تو وسیع هستند ، پس من تمام رحمت های تو را می خواهم ...
خدایا ...
و خدایا من چیزی را از تو در خواست می کنم که [می دانم] در همین هنگامه ی درخ
هدف از ازدواج از نگاه قرآن
 وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ
أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ
مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ
(۲۱)
سوره الروم  آیه ۲۱.
و از نشانه ‏هاى او آن است که از جنس خودتان همسرانى براى شما
آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید، و میان شما و همسرانتان علاقه ‏ى شدید
و رحمت قرار داد بى شک در این (نعمت الهى،) براى گروهى که مى‏ اندیشند
نشانه‏
بچه که بودم، پدرم یک قلاب بافندگی کوچک داشت که یادگار کارگاه تولیدی‌اش بود. هوا که سرد می‌شد، مادر لباس‌های زمستانی‌مان را از داخل کمد، لای رختخواب یا از چمدان  بیرون می‌آورد و آن‌هایی را که نخشان در رفته بود به پدر می‌سپارد تا با قلابش آن‌ها را رفو کند.
پدرم که زمانی کارگاه بافندی داشت، طوری لباس ها را رفو می‌کرد که از بیرون هیچ نشان نمی‌داد که زمانی نخش در رفته و حالا تعمیر شده است.
اما وقتی از داخل به لباس نگاه می‌کردی، جای جایش پر ا
وقتی در حیاط رو باز میکنم که برم خونه دخترم از داخل خونه هی میگه : باباتتتت ، باباتتتت
منم از تو حیاط هی میگم: جووووونم ، عششققم ، عمرممم ...
وقتی در حال رو باز میکنم دستاش رو باز میکنه میاد بغلم منم نازش میکنم ، بوسش میکنم و احتمالا تا کلی وقت از بغلم پایین نیاد و بعدش هم بازی میکنیم با هم . 
شهدای ِ مدافع حرم ، شهدای ِ مظلوم امنیت نوع ِ بشرند  نه تنها ایران .
فرزندان و همسران آنها به اندازه ی کافی دلتنگی دارند ، بی پدری دارند ما دیگر با بحث های س
مادرم داره از پدرم جدا میشه تمام وسایل خونه رو مادرم با پس اندازش گرفته ما بچه ها شاهدیم آیا در صورت طلاق میتواند این وسایل را از پدرم بگیرد؟ آیا شهادت و تصدیق ما تاثیری دارد؟ چه روشی وجود دارد تا بتوانیم این وسایل را بگیریم؟

سلام بله. ولی فاکتور داشته باشند خیلی بهتر است

منبع: سایت وکالت دادراه
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی
کافر همه را به کیش خود پندارد
پیامبر رحمت شرط مسلمانی را گفتن شهادتین می‌دانست ولی معاویه به دلیل اینکه
اولا خودش در فتح مکه از بن دندان مسلمان نشد و ایمان نیاورد ومنافقانه شهادتین گفت
ثانیآ چون به سنت پیامبر رحمت اعتقادی نداشت
اعلام کرد که باید ده سال از مسلمان شدن فردی بگذرد تا از نظر دولت پیمان شکن معاویه مسلمان به حساب آید
وعلت این کار را چنین می‌گفت که شاید فرد واقعا مسلمان نشده باشد
اللهم
خدایا! آخرین باری که به ملاقات پدرم رفتم، چهارده معصوم را به نام خواندم و پدرم را به تو سپردم. و نمیدانستم آخرین بار است. دانسته بودم همه چیز در ید قدرت توست و به جای دست و پا زدن در راه حلهای زمینی، تسلیم اراده تو شدم. الان هم که به خیال خودم راهکارها، و به علم تو دست و پا زدنهایم ته کشیده، باز تو را میخوانم و خودم را به تو میسپارم. دانستم که تا تو نخواهی هیچ چیز به سرانجام نمیرسد. و اگر تو اراده کنی، هیچ چیز مانع تحقق اراده ات نخواهد بود. توان و ا
پدرم آدم جالبیه 67 سال سن داره، کم حاشیه ترین آدمی هست که توی همه عمرم دیدم ، از 12 سالگیش کار کرده و جور یک خانواده رو کشیده . خرج تقریبا پونزده نفر میداد، پدرم کارگر کارخانه بوده و بعد سی سال بازنشسته شده. 
راستش یه ویژگی هایی داره که خیلی ساده ولی منحصر به فردن:
دروغ نمیگه،مال مردم نمی خوره ، حرفش و عملش یکیه ، کم حوصلس، زود جوش میاره  ولی آدم خیلی خوبیه و انسانه. 
فیللم فارست گامپ رو دیدین؟  پدرم دقیقا مثل فارست گامپه ! 
تناقض رو درک نمیکنه ،
با پدرم رفتم سیرک، توی صف خرید بلیط؛ یک زن و شوهر با 4تا بچشون جلوی ما بودند.وقتی به باجه رسیدند و متصدی باجه، قیمت بلیط ها رو بهشون اعلام کرد، ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت،معلوم بود که پول کافی ندارد و نمیدانست چه بکند...!
ناگهان پدرم دست در جیبش کرد و یک اسکناس صد دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت،سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا،این پول از جیب شما افتاده!
مرد که متوجه موضوع شده ب
 
رحمان بر «کثرت» رحمت دلالت می­ کند و رحیم بر «ثبات و دوام» آن. پس رحمان خدائی است که رحمت فراگیرش همه چیز و همه کس را شامل می­­شود (مؤمن، کافر، دنیا و آخرت)، و چنین رحمتی در برابر غضب نیست، بلکه غضب نیز از مصادیق آن است.
اما رحیم خدائی است که رحمتی ویژه برای مؤمنان دارد و این رحمت در برابر غضب اوست.[1]
 
[1] - تفسیر تسنیم، علامه جوادی آملی، ج1، ص 277
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
دو نفر باهم حرف می زدند یکی خدا و دیگری بنده. اِعراب این مکالمه اکثرا منصوب... یعنی عبودیت...جلوه گاه پیچیدن و برگشتن و تکرار  نداهای توحیدی...
بنده احساس کرد نجوایش با خدا، پسر بچه هایی پر صدایند. یکی یحیی یکی عیسی یکی ابراهیم و یکی هارون...
ابلیس از پژواک بچه ها سرش درد گرفت و شروع کرد به تهمت زدن!
خدا نگاهش نکرد و به وارثان زمین نظرِ رحمت کرد.
رفتم اداره با آقای فلانی کار داشتم، نبودش، پرسیدم: کجاس؟
یکی سر صندلی نشسته بود، گفت:عموش رحمت خدا رفته!
پرسیدم  آقای بهمانی؟
گفت : داییش فوت کرده!
گفتم جناب فلانی کجان؟
گفت:داداشش فوت کرده!
گفتم خانم فلانی چه؟
گفت : باباش فوت کرده!
گفتم استاد فلانی کو؟
گفت : دومادش فوت کرده!
 سرتون رو درد نیارم، سراغ هرکسی که گرفتم ، یکی شون فوت کرده بود !!آخرش فهمیدم همه با هم فامیلن و فقط یکی به رحمت خدا رفته!
وسط نهار و سرگیجه و گنگی سر و تمام شدن قرص اضطرابم و البته آن سردرد کذایی، پدر خبر داد که مهمان داریم و و قرار است که عمه و شوهرش فقط یک ساعت بمانند و بروند. عمه خیال می‌کرد که پدرم و زنش روزه هستند و برای مراعات آن‌ها تصمیم گرفتند که زود برگردند. پدرم هم برای اینکه تصورات خواهرش به هم نریزد حرفی نزد که خواهرم! ما دیگر مثل سابق سرحال نیستیم و قرص‌ها اجازه نمی‌دهند که روزه بگیریم. گفتم که حداقل تعارف نزنند که یک موقع ماندگار شوند! وگرنه باید بس
گاهی فکر می‌کنم انواع اجنه در بدن پدرم حلول می‌کنند. کارهای عجیبی می‌کند که اگر غریبه‌ای وارد خانه شود با دیدن آن حرکات گمان می‌کند پدرم بازیگری‌ست که هدفش در خانه، برهم زدن کلیشه‌جات روزمره برای ماست. دارد به سمتی می‌رود که ناگهان از راه رفتن باز می‌ماند و شروع می‌کند به خاراندن شکمش. آنقدر سخت، سفت و پرشور شکمش را می‌خاراند که هر لحظه گمان می‌کنم از اصحکاک شکم و ناخن‌هایش، هر آن آتش روشن می‌شود. برایتان بگویم که بعد از تلفن همراهش
بسم الله الرحمن الرحیم
رحمت پیامبر برای همه‌ی عالم اراده شده است.
اما پیامبر از بین مسلمانان تنها برای کسانی که مؤمن هستند، رحمت است.
و برای کسانی که منافق هستند و هر روز به طعنه و کنایه‌ای ظاهر می‌شوند؛ نه تنها نار جهنم را انذار می‌دهد بلکه خط و ربط آن‌ها را نیز برملا می‌کند؛ چیزی که بشدت از آن خوف دارند و حتی از ترس شنیدن، انگشتان خود را در گوش خود فرو می‌کنند.
مرحله‌ی بعد از برملا کردن، بصیرت عمومی و امتداد آن به عرصه‌ی جامعه است که با
باران رحمت

خورشید عالمتاب هنگامیکه بر دریا و رود خانه ها و اقیانوس ها می تابد ، آب ها
تبخیر شده ، به بالا می رود ، و ابر ها تشکیل می شود و باد این ابرها را جابجا
نموده و بر سرزمین های خشک و تشنه ی آب می برد و آنها را سیراب می کند ، اگر شدّت
بارندگی زیاد باشد و باران بسیار ببارد ، تبدیل به سیل شده و هر چه سر راه خود
باشد تخریب و حتی جان انسان ها به خطر می افتد
اما هنگامیکه خورشیدِ لطف و رحمت الهی بر دل مؤمن بتابد ، و در دل مؤمن عشق و
محبت ایجاد کند ، ا
بازکن پنجره دل مه رحمت زیباست/همه فیض وکرم بهر مسلمان آنجاست/وقت افطارو سحرجلوه نورانی دل/قطره اشکی بچکان مزد بشربا یکتاست/گشته قرآن خدا زمزمه هرمحفل/همه ازبرکت حیدرکه علی ومولاست/لذت ذکرودعا بارقه ای تاملکوت/باولایت همه خلقت ودین پابرجاست/میشود لایق دیدار همان عبد خدا/گریه نیمه شبی خاطراز عاشوراست/مهدی فاطمه آید به تسلای علی/لشکرخامنه ای بهرظهور آقاست/
 
پدرم بر درس خواندن ما به طور مستمر نظارت می کرد، ما را گاه با تشویق و گاه با تندی، به آن ترغیب می کرد، من همیشه تسلیم روش پدر و مجری خواست او بودم.
هرگاه در مورد درسی که می خواندم اظهار نظر می کردم، پدرم خیلی خوشحال می شد و به من که چهارده پانزده ساله بودم می گفت: تو مجتهدی و قدرت استنباط داری.
با برادرم مباحثه می کردم، پس از مباحثه، پدرم ما را اتاق خود می خواند، از ما پرسش می کرد و آنچه را نتوانسته بودیم بفهمیم برایمان توضیح می داد.
 
منبع: «خو
 
پدر ومادر به خاطر لطف و رحمت و علاقه ای که به فرزند خود دارند ، تمام سختی  ها را برای مراقبت و حفاظت و بزرگ کردن فرزند خویش تحمّل نموده و در برابر زحماتی که برای او می کشند هیچ اجر ومزدی نیز از او طلب نمی کنند ، حال اگر فرزند در طول زندگی خود ، رضایت والدین خویش را بیشتر جلب کند ، از لطف و رحمت و دعای آنان در حق خود بیشتر بهره مند خواهد شد ، از سوی دیگر ما  خداوند را «ارحم الراحمین» می دانیم و معتقد هستیم که رحمت و مهربانی او برتر و بالاتر از هر ل
من که از آتش دل چون خم می در جوشم
مهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم
قصد جان است طمع در لب جانان کردن
تو مرا بین که در این کار به جان می‌کوشم
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم
حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش
این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم
هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا
فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم
خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست
پرده‌ای بر سر صد
بسم الله
از بچگی هر چیزی را خراب میکردم عذاب وجدان میگرفتم.از اینکه میتوانستم بیشتر مراقب باشم و نبودم و حالا خرابش کردم و زحمتی میشود برای خانواده ام.هیچ وقت پدرم برای خراب کردن هیچ چیزی حرفی به من نزد.حتی وقتی ال نود نو را مادرم داد که توی پارکینگ بزنم و من که شونزده سالم بیشتر نبود بیش از حد گاز دادم و خورد به در و مجبور شدیم دو تا از درهایش را عوض کنیم پدرم هیچ چیز به من نگفت.اما همیشه چون از خودم کسب و درآمدی نداشتم به خراب کردن چیزها حس بدی
امام.  صادق ع شنیدم. پدرم میفرمود مردی بیابانی خدمت رسولخدا ص  امد و عرضکرد و عرض کرد. من صحرا نشینم  چون نمی توانم همیشه از خدمت شما استفاده کنم  کلمات جامعی   بمن بیا موزد  فرمود دستورات میدهم که غضب مکن مرد عرب در خواست خود را سه. بار تکرار کرد و همان جواب راشنید تا انمرد بخود امدوگفت دیگر سوالی نمیکنم  رسولخداص  جز بخیر مرا  دستور نفرموده زیرا همان غضب نکردن مرااز دشنام و تهمت و ازار مسلمان وچاقوکشی و ادم کشی و کناهان دیگر. باز میدارد سپس
چگونگی بیان عذاب و رحمت الهی توسط فقها در کلام امیر المومنین علیه السلام
علامه محمد تقی مجلسی قدس الله روحه الشریف می‌نویسد:
و دیگر منقول است در حدیث صحیح از حضرت امام جعفر صادق صلوات الله علیه که حضرت امیر المومنین صلوات الله علیه فرمودند که می‌خواهید شما را خبر دهم از فقیه و عالم حقیقی؟، او آن کسی است که آنقدر از عذاب الهی مردم را نترساند که ایشان نا امید شوند از رحمت الهی و آنقدر از رحمت الهی، نقل نکند که مردم ایمن شوند از عذاب الهی، بلکه
باران رحمت حق ازآسمان ببارد/درماه خوب ایزد بر شیعیان ببارد/یک قطره اشک بنده اندرسحرگلستان/با معرفت زچشمی بهرامان ببارد/درلحظه های افطاربرکت به سفره آید/آن بخشش الهی برمومنان ببارد/گنج دعاو اخلاص فصل بهارقرآن/وقت پرستش حق بردوستان ببارد/حب نبی وآلش آرد گل ولایت/اندرمه مبارک برماعیان ببارد/صاحب زمان ظهورش مژده برای عالم/جبریل درشب قدربر اونشان ببارد/
أعوذ بالله من کل شر
بسم الله الرحمن الرحیم
 
برادرم از دم ظهر رفته بیرون از خونه و هنوز برنگشته... .
گوشیش هم خاموشه... .
پدرم با اضطراب زنگ زده به من و من دستم از اصفهان کوتاه... .
میگن دور و بر خونه ما مثل میدون جنگه.
به یکی از دوستان زنگ می زنم، میگه ظهر با بچه ها دم مسجد بودن، رفتن تظاهرات رو ببین، پلیس که میاد متفرق میشن و دیگه کسی ازش خبری نداره تا الان.
همراه هاش هم دیگه ندیدنش.
...
 
خیابون ها رو بستن احمق ها ولی پدرم دارن میرن کلانتری.شاید گرفته
بسم رب الرفیق
امام باقر علیه‌السلام فرمودند:«وقتی لحظات شهادت پدرم امام سجاد علیه‌السلام نزدیک شد، مرا در آغوش گرفت و فرمود:ای نور دیده، پسرم! تو را به همان چیزی وصیت می‌کنم که پدرم سیدالشهداء علیه‌السلام، در وداع آخرینِ قبل از شهادت به من وصیت کرد و فرمود: پدرم امیرالمؤمنین علیه‌السلام به من وصیّت کرد که:
"یا بُنَیَّ، إیّاکَ و و ظُلمَ مَن لا یَجِدُ علیکَ ناصِراً إلّا اللهُ؛ای نور دیده، پسرم! بترس از ستم‌کردن به کسی که جز خدا یاوری ندار
از خانواده‌ام متنفرم. از اینکه نیاز دارم بنویسم و حرف بزنم هم متنفرم. آنقدر خشمگینم که جلوی بغضم را گرفته‌ام چون به نظرم مادرم لیاقتش را ندارد که برایش اشک بریزم. دقایقی پیش، از پشت تلفن عربده می‌کشیدم. سال‌ها مرا کتک زد. سال‌ها شاهد دعوای خودش با پدرم بودم. سال‌ها دعوا و فحش دادن فامیل را نظاره‌گر بودم. و حالا مادر نفهمم از من می‌پرسد «تو که نزدیک 1 ساله داری تنها زندگی می‌کنی. دیگه برا چی عصبانی هستی؟!» انگار گهی که او و پدرم به زندگی‌ام
درود و عرض ادب...
دلم میخواست با چند نفر که نمیدونن من کی هستم درد و دل کنم... 
زندگی هیچ وقت روی خوشش رو به من نشون نداده... از وقتی یادم هست توی خونه مون دعوا و گریه و غم بوده... پدرم یه فرد بسیار عصبی، دیکتاتور، ریاکار، خشن و بدون ذره ای محبت... مادرم هم یه زن ساده که بویی از برخورد اجتماعی و سیاست نبرده و نمیتونه توی جمع چهار کلام صحبت درست بکنه و فقط بلده غذا بپزه...
من و برادرم هیچ وقت نه محبتی دیدم نه نوازشی...، هر چی بوده دعوا، آبرو ریزی، خجالت زد
دربسیجی ولایی گفتمان عزت است/باعبادتهای خالص گلفشان رحمت است/عاشق آل محمد درجهان باشد بسیج/مسلک او کربلایی باصفای همت است/میشودسرباز رهبر دردفاع انقلاب/لشکرناب ولایت پرعطاوبرکت است/بابصیرت هرکجایی بانگ بردشمن زند/دشمنانش راعطایش خواری باذلت است/اسوه شدبهر مسلمان هربسیجی شریف/شیعیان را اوامیدی در پناه وحدت است/رهرو پیرخمین وهرشهید باولاست/در میان ملت ما او نماد غیرت است/برجهان تبلیغ کرده چهره اسلام ناب/گفتمانش چلچراغی از حیاء وعفت است/
علت پذیرش توبه از سوی خداوند، رحمت وسیعه اوست.
... وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کلَّ شَی ءٍ...[1]
رحمت من همه چیز را در بر گرفته است.
او که خود را به صفت رحمانیت و رحیمیت معرفی نموده است، قطعاً به بندگانش نه به عدل بلکه به لطف و رحمت رفتار خواهد نمود.
«شعوانه بصریه» در غالب مجالس فسق و فجور حاضر بود، روزی با کنیزان خود از جایی می گذشتند، صدای خروش و ناله از خانه ای برمی آمد، شعوانه کنیزی فرستاد تا خبری بیاورد او رفت و برنگشت. دومی نیز روان شد اما باز هم نیام
درماه رحمت آسمان باران ببارد/هر محفلی هم نغمه قرآن ببارد/توفیق می خواهد دلت در محضر حق/هردیده از خوف خدا آسان ببارد/عشق نبی وآل او آتشفشان است/نورولایت بردل سامان ببارد/دارالشفای مومنین وقت سحرهاست/اندرنماز وهردعا ایمان ببارد/افطاررا شیرین کند دیدارمعبود/وقت اذانش بردلت درمان ببارد/هرشب به یاد مستمندان وفقیران/تالطف حق برجان تواحسان ببارد/مهدی بباید باشکوهی ازعدالت/برشیعیان الطاف آن جانان ببارد/
چهارمین روز از ماه ستاره شامگاهی
همیشه آرزو می کردم که همچون پدرم بتوانم در میادین نبرد، مبارزه کنم. پدرم از لحظه ای که توانستم شمشیر به دستم بگیرم، شروع به آموختن فنون نبرد به من کرد. مادرم مخالفت می کرد و می گفت که من هنوز خیلی برای جنگیدن، جوان هستم. ولی پدرم خیلی به حرف های او توجه نکرد. هنوز شادی ای را که در اعماق وجودم حس کردم را به یاد می آورم در لحظه ای که برای اولین بار توانستم در نبردی تن به تن پدرم را شکست دهم و آن چهره ی خرسند و مغرور پ
سلام
امروز  صبح وقتی از خاب  بیدار شدم  پدرم داشت از خانه  میرفت بیرون  ومن رفتم بیرون واز توی ماشین وفلاکس رابرای پدرم بردم  تامادرم  ان را برای پدرم پور از چایی کند وان کار را کرد وبعد پدرم به ما گفت که بچه ها کی می یاید
در را برای من باز کند ومن رفتم ودر  را  برای پدرم باز کردم  وبعد کیلید در را به پدرم دادمودباره تکنیکی هنگام  در بستن در را  قفل کردم ولی فقت من توانستم هنگام در  بستن یکی از در ها را قفل میکردم و کردم  وبعد از قزی یه در قفل ک
چند وقت پیش پدر عزیزم به رحمت خدا رفت . خدا رفتگان همه رو بیامرزه ، رفتگان ما رو هم بیامرزه . مصیبتی جانکاه هست . هنوز هم باورم نمیشه . با این که پدرم خیلی سال بود که مریض بود ، ولی هیچ وقت به ذهنم خطور نمی کرد که ی روزی بابای منم از این دنیا بره . یعنی می دونستم که بالاخره ی روزی هر آدمی از این دنیا میره ، ولی خودمو میزدم به بی محلی . همیشه پیش خدا راز و نیاز می کردم که پدرمو برام نگه داره . ولی خب جلوی تقدیر الهی رو که نمیشه گرفت .
همیشه پیش خدا دعا می
کتاب خدا دوستت دارد : بیان جلوه هایی از رحمت پروردگار به همراه مثال هایی روشن
 
کتاب خدا دوستت داردنویسنده: غلامرضا حیدری ابهرینشر جمال
معرفی:
خدا بندگانش را دوست دارد و پیوسته، آنان را از لطف و رحمتش بهره مند می سازد.توجه به رحمت پیوسته ی پروردگار، زندگی را برای ما شیرین تر می کند و در سخت ترین شرایط زندگی، به ما آرامش می دهد.کتاب (خدا دوستت دارد) با مثال های روشن، کودکان را با این موضوع آشنا می‌کند و جلوه هایی از رحمت پرودگار را به آنان نشان
با سلام خدمت کاربران عزیز خانواده برتر، به شدت نیاز به راهنمایی دقیق شما دارم،
من پسری ...2 ساله هستم و تازه از رشته پزشکی (پزشک عمومی) فارغ التحصیل شدم، خیلی بخوام خلاصه توضیح بدم من توی زندگیم شرایط بسیار سختی رو تجربه کردم، از وقتی یادم میاد دعواهای شدید پدر و مارم و طلاق گرفتن شون، و دیکتاتوری شدید پدرم بعد از اون، لازم به ذکره که جایی که من به دنیا اومدم طلاق اونم 20 سال پیش بسیار چیز بدی بوده و واقعا اثرات وحشتناکی روی زندگیم گذاشته و بعدش
برادر من قبل از گرونی ها عروسی کرد، پدرم کل خرج و مخارج طلا و عروسی رو بر عهده گرفت، در خرید خانه و ماشین بهش کمک کرد و هی راه رفت پسرم پسرم عروسم عروسم زد و بعدش هم خواهرم ازدواج کرد و پدرم داماد دار هم شد.
و بعد الان عروس مون حامله هستش و باز پدر و مادرم در حال نوه دار شدن هستن که این وسط من دیگه هیچ چی اصلا!
مشکل من اینه که من اولین کَسی بودم که از سن پایین قبل از اینکه هیچ کدوم از خواهر و برادر های بزرگ تر حرف عروسی رو بزنن بارها بحث ازدواج رو پی
چندسال پیش وقتی پدرم گفت عموت غوغا کرده که این کار نباید انجام بشه برای اولین بار با پدرم جدی صحبت کردم گفتم این کار انجام نمی شه ولی چیزی که عموهم میخواد اتفاق نمی یوفته چون من نمی خوام نمی خوام در موردش حرفی بزنید چون من این کار رو نمی کنم امشب وقتی آب میومد روی سرم این معما حل شد حل شد چرا آدمی که اینقدر بیرون گود ایستاده اینقدر ساکت و گاهی کمی جرآت میکنه و جلو میاد چطور میتونه منو درگیر کنه تمام این چندسال کنار ایستاده بود و نگاا میکرد و تن
اهل کاشانم.
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینه‌ای از خاک «سیلک».
نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد.
 
 
پدرم پشت دو بار آمدن چلچله‌ها، پشت دو برف،
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی،
پدرم پشت زمان‌ها مرده است.
پدرم وقتی مرد. آسمان آبی بود،
مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد.
پدرم وقتی مرد، پاسبان‌ها همه شاعر بودند.
مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه می‌خواهی؟
من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟
پدرم نقاشی می‌کرد.
تار هم می‌ساخ
رمضان ماه خدابنده درآن مهمان است/سفره رحمت حق پهن درآن احسان است/میچکد اشک سحرگاه زچشمان وصال/تقویت بادل وجان گوهردر ایمان است/همه جاپرشوداز آیه زیبای خدا/چون بهارملکوتی زبر قرآن است/وقت افطار وسحرها همه اش توحیدی است/گلشن عشق علی مرهم برجانان است/مسجد ومحفل ما مملو ازعاشق دین/گوهرپاک بصیرت هدف انسان است/رمی شیطان زمانه هدف روزه ماست/نیمه شب وصل به درگاه خدا آسان است/کاش تقدیربشر روز ظهورمهدی/یوسف فاطمه ازبهر جهان سامان است/
از پدرم پرسیدم بابا برای من دعا می‌کنین دیگه؟ گفت بیست‌و چهار ساعته! گفتم ممنون، می‌دونستین دعای پدر برای فرزندانش مثل دعای پیامبر برای امتشه؟ پدرم خوشحال شد.
امروز نمیتونستم برم سر کار. لِم مادرم هم دستمه. چند ساله سه‌شنبه‌های آخر ماه قمری روضه‌ی خونگی داریم. توی کارهای خونه کمک کردم. بیشتر از اوقات دیگه که متاسفانه از روی غفلته، توجه و ابراز محبت کردم. باهم از هر دری حرف زدیم و ازش خواستم برام دعا کنه.
قبلا گفتم جای دل کجاست؟ همون‌جا سب
از پدرم پرسیدم بابا برای من دعا می‌کنین دیگه؟ گفت بیست‌و چهار ساعته! گفتم ممنون، می‌دونستین دعای پدر برای فرزندانش مثل دعای پیامبر برای امتشه؟ پدرم خوشحال شد.
امروز نمی‌تونستم برم سر کار. لِم مادرم هم دستمه. چند ساله سه‌شنبه‌های آخر ماه قمری روضه‌ی خونگی داریم. توی کارهای خونه کمک کردم. بیشتر از اوقات دیگه که متاسفانه از روی غفلته، توجه و ابراز محبت کردم. باهم از هر دری حرف زدیم و ازش خواستم برام دعا کنه.
قبلا گفتم جای دل کجاست؟ همون‌جا
 
سلام و درود خدابربندگان صالح ونیکوکار خداوند متعال به برکت ایام میلاد با سعادت مولی الموحدین حضرت علی (علیه السلام).دومرکز فعال درزمینه طرح حمایتی و معیشتیهمای رحمت راه اندازی گردید.
مرکز شماره یک:
مسجد حضرت امام رضا علیه السلامدهکده المپیکزیبادشتبامسئولیت سرکارخانم سروری
مرکز شماره دو:خیابان بهنام خیابان فهیمیخیریه اهلبیتبامسئولیت حاجیه خانم مقدم
از درگاه الهی موفقیت اعضای بزرگوارمجمع خیرین ( طرح همای رحمت) ومسئولین محترمه این دوم
ماه شعبان آمده بارحمت پروردگار/بهرپیغمبرسلام وآل پاکش بیشمار/ماه اعیاد شریفی مثل میلادحسین/پاسدارمکتب ماآن ولی کردگار/آمده عباس حیدر تاکه جانبازی کند/مظهرخوب بصیرت برجهانی آشکار/عیدسجاد است واکبر نورچشمان حسین/رحمت بر شیعیان شددرزمین وروزگار/نیمه شعبان بیاید باسپهر برتری/عدل رامهدی نماید درجهانی برقرار/درفضیلتهای شعبان هست مهدی وظهور/دشمنان راخوار سازد حضرتش باذوالفقار/
 
متن برای پدر فوت شده
تقدیم به پدری که ندارم …
میان تمام نداشتن ها دوستت دارم …شانس دیدنت را هر روز ندارم …ولی دوستت دارم…وقتی دلم هوایت را میکند حق شنیدن صدایت را ندارم…ولی دوستت دارم…وقت هایی که روحم درد دارد و میشکند شانه هایت را برای گریستن کم دارم…ولی دوستت دارم…وقت دلتنگی هایم , آغوشت را برای آرام شدن ندارم …ولی دوستت دارم ….آری همه وجودمی ولی هیچ جای زندگیم ندارمت و میان تمام نداشتن ها باز هم با تمام وجودم…دوستت دارم پدرم روح ب
سلام به همه
میخوام یه کم از مشکلم با پدرم بگم شاید به درد یکی خورد؛
همیشه وقتی میان خونه منم مثه بچه های دیگه خوشحال میشم ولی بعدش که یادش میافتم ناراحت میشم. بیشتر اوقات از بوی بد لباس یا دهن ایشون نمیتونم نزدیک به هم بشینیم یا گاهی بلافاصله بعدش نمیتونم تحمل کنم با هم صحبت کنیم.
وقتی سیگارش روشنه سرم درد میگیره ،شب ها صدای خس خس نفس کشیدن پدرم رو میشنوم همه ش نگرانم دور از جون رگ های قلبش مسدود بشه یا سرطان ریه بگیره...، خودم هم دیگه بعضی شب ه
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی
از علمای اسلام عمری سؤال میکنم
اگر شخصی به شما بگوید(وقتی بمیری با همسرت ازدواج میکنم آیا به شما بی احترامی نکرده است؟)
چگونه است که طلحه به پیامبر رحمت چنین میگوید و شما میگویید باید به او احترام گذاشت و میتوان از او الگو گرفت
آیا میتوان از طلحه الگو بگیر و به هر که دوست داشتم بگویم بعد از مرگ شما با همسر شما ازدواج میکنم؟
(فدای مظلومیت پیامبر رحمت
قران می‌فرماید
پیامبرتنها از خدا میترسید
ولی در
هرمز شانه بلند فلزی را میان پنجه اش فشرد و گفت: "از مسلمان ها بیزارم." 
بانو آتوسا به آرامی گفت: "بیزاری چون فکر کردی همه مسلمان ها مسلمانند؟" 
هرمز شانه را میان لباسش گذاشت و چیزی نگفت. آتوسا دوباره گفت: "اسلام نمی تواند برای آدم های خودخواه و خودپرست کاری کند، یعنی هیچ دینی نمی تواند. خدا فقط به کسانی بال پرواز می دهد که بخواهند پرواز کنند، کسانی که بخواهند خوب باشند." 
هرمز پوزخند نفرت انگیزی زد و گفت: "این ها همه قصه است، چرا زرتشتی ها مثل این
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
دوشنبه بیست و هشتم صفر، لحظات و ثانیه­ ها به عیادت مردی آمده ­اند که خواستنی­ ترین بنده خداست. مهاجرین که مدت­هاست با قریش آمیخته­ اند و انصار درگیر نگرانی­ هایشان هستند. یکی می ­ترسد علی سرکار بیاید و آنها مجالی برای ابرازِ بودن نداشته باشند. و آن دیگری می­ ترسد قریش که تا امروز میهمان بوده، میخ ماندنش در مدینه را بکوبد و بر میزبان سروری کند. کسی در خانه محمد، جز اهل بیتش و تعد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها